درسی از زندگی برای زندگی

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

    امکانات وب


    ،پیرمردی صاحبِ مال و منال/
    می‌گذشت از عمر او هشتاد سال/

    با خودش گفتا که پیر و خسته‌ام/
    شادم از عهدی که با خود بسته‌ام /

    تا نمُردم هر چه دارم وانهم/
    سهم فرزندان همین حالا دهم/

    بچه‌ها را مطلع زین کار کرد/
    پافشاری کرده و اصرار کرد/

    سهم دخترها فلان از مال شد/
    از پسرها باقی اموال شد/

    پیرمرد فارغ شد از مال و منال/
    پاک و طاهر شد ز دارائی و مال/

    روزها بگذشت و روزی پیر مرد/
    دید رفتار عروسش گشته سرد/

    با تعرض نیش میزد بر پسر/
    بودن بابای تو هست دردسر/

    پیرمرد افسرده و غمگین شد/
    سینه‌اش چون کوه غم سنگین شد/

    لب فرو بست و برون شد از سرا/
    تا نبیند آنچه دیده است بینوا/

    رفت و در زد خانه‌ی دیگر پسر/
    در گشودند تعارفات مختصر/

    با کسی حرفی ز دلسردی نزد/
    حرفی از مردی و نامردی نزد/

    تا که دیگ معرفت آمد بجوش/
    آنچه باید نشنود آمد بگوش/

    جمله اولاد ذکورش بی‌صفت/
    جملگی زن باره و بی‌معرفت /

    دختران زین ماجراها بی خبر/
    شاد و خرسند بودن از کار پدر/

    کور سوئی در دل آن پیر بود/
    چونکه امیدش به آن تدبیر بود/

    رهسپار خانه داماد شد/
    گفت دامادش دل ما شاد شد/

    اشک خوشحالی به چشم دخترش/

    مات و حیران بود نمی‌شد باورش/

    دید دامادش بر او هست بی نظر/
    ماندنش آنجا دگر هست درد سر/

    او همی گوید که بابایت چرا/
    لنگرش را پیچ کرده نزد ما/

    ما که تنها وارث او نیستیم/
    با حقوق مختصر کوه نیستیم/

    خانه شد دوار در گِرد سرش/
    چونکه تا این حد نمی‌شد باورش/

    این چنین اندیشه‌اش بیدار شد/
    موسم پیری رسید و خار شد/

    عاقبت تدبیر خود را کار بست/
    نقش یک گنجینه در افکار بست/

    رفت در بازار صندوقی خرید/
    آشنائی در رهش آمد پدید/

    گفت چه داری اندر این گنجینه‌ات /
    این چنین چسبانده‌ای در سینه‌ات /

    گفت اگر گوشَت ز رازم کَر بود/
    صندوقی مملو ز سیم و زر بود/

    راز او افشا شد در سطح شهر/
    بچه‌ها پیدا شدند آسیمه سر/

    ای بقربان تو ای بابای من/
    تو کجائی ای گل زیبای من/

    خانه ما بی تو تاریک است و سرد/
    تو چراغ خانه‌ای ای شیرمرد /

    الغرض با التماس و احترام/
    شد پذیرائی دگر هر صبح و شام/

    لیکن از گنجینه‌اش غافل نبود/
    هر کجا می‌رفت حملش می‌نمود/

    جنگ و دعوائی سرش کردند بپا/
    خانه بی بابا نباشد باصفا/

    فکر و ذکر بچه‌ها گنجینه بود/
    گنج واهی بود....دردِ سینه بود/

    عاقبت، قالب تهی کرد پیرمرد/
    رفت و شد آسوده از رفتار سرد/

    باز کردند بچه‌ها گنجینه را/
    صندوقی مملو ز درد سینه را/

    شد نمایان استخوانِ دستِ خر/
    نامه‌ای رویش بجای سیم و زر/


    نامه را خواندند چنین بنوشته بود/
    قصه عمری به آخر گشته بود/

    دست خر بر آن فلانِ هر کسی/
    تا نمرده ست مال بخشد بر کسی/

    زنده بر مال و منالت باش پیر/
    تا نگردی همچو من خار و اسیر/ ارسالی اقای مرادپور @tobon20

    درسی از زندگی...
    ما را در سایت درسی از زندگی دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : amirkabir1381 بازدید : 92 تاريخ : سه شنبه 13 تير 1396 ساعت: 15:49